فرصت نایاب
خورشید همین گونه که دیدید دمیده ست
صبحی به همین سادگی از راه رسیده ست
در نور شناور شده اشیاء جهان باز
رنگ شب پر حوصله ی شهر پریده ست
با گریه و لبخند که غوغای زمین است
در کندوی ما فرصتی از عمر دویده ست
ما عابر دیروزی پسکوچه ی تردید
بی آنکه بدانیم که امروز رسیده ست
بی آنکه بدانیم همین فرصت نایاب
از شاخه ی دلتنگی امروز پریده ست
بی آنکه بدانیم زمان از ریه هامان
سمت شب پر حوصله ی شهر وزیده ست
از دست شب افتاد سحر سکه ی خورشید
صبحی به همین سادگی از راه رسیده ست
دو شب پیش بود با فریدون این ترانه رو ضبط کردیم فریدون هر مصراع رو به ده فرم مختلف ادا می کرد حنجره مخملی و تجربه فراوان آسرایی را به خواننده ای بزرگ و صاحب استیل تبدیل کرده بزودی... شاید همین شنبه همتون ته سریال مهدی مظلومی باغ شیشه ای صدای فریدون رو بشنوید.
پا به خواب تو گذاشتم
بس که بیداری کشیدم
من چقد حوصله کردم
تا به خواب تو رسیدم
کاشکی دوس داشتنای ما
عشقای همیشه ای بود
قلبا فانوسای روشن
دنیا باغ شیشه ای بود
پشت خنده ی من اشکه
پشت گریه ی تو خنده
کی تو این بازی تازه
دل کهنه می پسنده
با تو بارونی و عاشق
زیر چتری که خیاله
چقد این قصه قشنگه
چقد این لحظه محاله