بهترینهای حمید مصدق
این مرد خود پرست
این دیو، این رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روی من و
خیره در منست
***
گفتم به خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه او،
ناگهان دریغ
آئینه تمام قد روبه رو شکست .
درکوههای مغرب
خورشید تفته بود
باریده بود بارانی
ابری که رفته بود
هنگامه جنون بود
از انعکاس شعله خورشید در غروب
زاینده رود غرق به خون بود
در بیشه های آن طرف رود
نجوای با د و بید
وز لابلای برگ چناران دیر سال
جز نیزه های نور نمی تابد
و سوت کارخانه
یعنی که وقت کار شبانه
آغازمی شود
آنجا که رنج هست
ولی دسترنج نیست
اینجا من این نشسته سر به گردان
این رود
این یهودی سرگردان
با من چه قصه ها
پر غصه قصه ها
از کوه،
دشت
قریه
تا شهر باستانی
وز مردم نجیب سپاهانی
گوید
چه دستهای غرقه به خونی را
این رود شسته است
من با دل شکسته
آئینه به گرد نشسته
هنوز هم
گستردگی بستراین رود خسته را
تا دور دست بیشه آن سوی رود
می بینم
خواهد زدود،
رود،
آیا غبار از دل غمگینم
رود
آئینه تمام نمایی ز زندگی ست
وقتی که آب تا دل مرداب می رود
یعنی به گاو خونی
دیگر برای همیشه
در خواب میرود
از شاهراه پل
از کارخانه کارگران
می آیند
با چرخهایشان همه دلمرده وپکر
چونان که فوج فوج کبوتر
با لهجه های شیرین
شیرین تر از شکر
با طعنه های تلخ
با طعن جانشکر
با حرفهایشان که
« چه رنجی بود
با طعنه هایشان که
« چه گنجی داشت؟
***
خورشید خفته است و
شب آغاز می شود
دکان می فروشی پل
باز میشود
افسانه مردم
دیدم او را آه بعد از بیست سال
گفتم : این خود اوست، یا نه، دیگری ست
چیزکی از او در بود و نبود
گفتم : این زن اوست ؟ یعنی آن پری ست ؟
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم و حیرانتر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن اهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من بود در را برایش باز کرد
عمر من بود او که از پیشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعری تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالها هست که در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تکرار کنان،
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا،
- خانه کوچک ما
سیب نداشت
هه وزت چینه پیشرفت کردی میدونستم پیشرفت میکنی واسه همین ساخت وبلاگ رو یادت دادم جگر
هام دهولت